سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 18060

  بازدید امروز : 25

خدا رو شکر می کنم - یک ایرانی از ایران

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

موضوعات وبلاگ

 

 میخونمشون

 

لینک به لوگوی من

خدا رو شکر می کنم - یک ایرانی از ایران

 

اشتراک

 

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

آوای آشنا

 

بایگانی

بهار 1384
زمستان 1383
پاییز 1383

 

خدا رو شکر می کنم

کوروش ایرانی::: پنج شنبه 84/1/25::: ساعت 9:7 عصر

امروز رفتم شرکت برای تسویه حساب. یکسال و نیم پیش را به یاد می آرم که تازه فوق لیسانسم با رتبه اول تموم شده بود و دکترا قبول شده بودم و بعد از3 ماه دنبال کار گشتن، بالاخره تونستم تو یک شرکت مشاوره مهندسی پل و سازه کار پیدا کنم (تازه اونم با یک پارتی) با ساعتی 2000 تومان!!!وقتی به عقب بر می گردم می بینم چه فراز و نشیب هایی را پشت سر گذاشتم از یک مهندس طراح ساده شدم یک سر مهندس مشاور که کارش چک کردن طرح های مهندسای لیسانس و فوق لیسانس دیگه و شرکت در جلسات بود. چقدر تونل حفاری کردم و دیدم به دلیل درزدی پیمانکار تونله ریزش کرده! چقدر برای تصویب پروژه های الکی بهم رشوه پیشنهاد شد، اما من نگرفتم (احتمالاً بخاطر حماقتم!). خدا رو شکر می کنم که تونستم اینقدر پیشرفت کنم مسلماً اگر اون پارتی را نداشتم نمی تونستم اصلاً کار پیدا کنم چه برسه که این مراحل رو طی کنم. یکسال و نیم پیش من باید التماس می کردم که بهم کار بدن و حالا اونا التماس می کردن که نَرَم و  بمونم.

وقتی فکرش رو می کنم می بینم که اگه ادم بخواد می تونه تمام سدهای مشکلات رو بشکنه و از آنها عبور کنه. یادمه وقتی که دکترا قبول شدم عشق تدریس تو دانشگاه داشت خَفَم می کرد. بخاطر همین رفتم به صورت حق التدریسی دانشگاه صنعتی اصفهان تدریس کنم. جلسه اول که رفتم سر کلاس، وقتی داشتم تخته رو پاک می کردم یکی از دانشجوها که دید من خیلی جوونم (اون موقع 25 سالم بود) فکر کرد که منم دانشجوام، گفت پسرجون برو بشین با این ... مالی ها استاد بهت نمره نمی ده!!!! البته اون بنده خدا رو بلایی به سرش آوردم که خودش رفت اون درس رو حذف کرد!!!! تا عبرتی بشه برای دیگران! جلسات اول خیلی بد اخلاق بودم (می خواستم گربه رو دم حجله بکشم) بطوریکه هیچ کس جیکش در نمی اومد ولی وقتی آخر ترم شد با همه دانشجوها رفیق شده بودم. یادش به خیر وقتی با اونا رفتم اردو از اینکه این همه بهشون حال داده بودم که می تونستن بزنن و برقصن سر از پا نمی شناختن. مسلماً این جور استادی که با اونا قر بده!!! تا آخر عمرشون نخواهند دید. با اینکه با همشون رفیق شده بودم اما سه نفرشون را انداختم یعنی خودشون نتونستن درس رو پاس کنن. وقتی نتیجه ارزشیابی اومده بود همه استادها از تعجب دهنشون باز مونده بود که چطور همه به من "عالی" دادن. یادمه آخر ترم رئیس دانشکده بهم گفت بیا اینجا بورس شو که وقتی درست تموم شد، عضو هیأت علمی اینجا بشی اما من قبول نکردم چون دیدم که منو ارضاء نمی کنه، همونطوری که کار تو شرکت منو ارضاء نکرد.

خدا رو شکر می کنم که اینقدر خوشبخت بودم که این چنین موقعیت های خوبی برام پیش اومد ولی من اونها رو رد کردم!!! دلیلش هم اینه که می خوام پیشرفت کنم تا اونجایی که می تونم مسلماً اگه تلاش کنم موقعیت های خیلی بهتری هم تو زندگی برام پیش می آد.

وقتی فکرش رو می کنم می بینم که زیاد هنر نکردم جون احتمالاً هر کسی در جایگاه من بود می تونست از من موفق تر باشه. یادمه دبیرستان رفیقایی داشتم که هوش و حافظه فوق العاده ای داشتن اما بخاطر مشکلات خانوادگی و مالی مجبور به ترک تحصیل شدن مسلماً اگه زندگی از اونها این امکان رو نمی گرفت به جاهای خیلی بالایی رسیده بودن.

تصمیم گرفتم یکسالی رو تمام وقت بچسبم به تز دکترام تا به یاری خدا کمرشو بشکنم! و اخرای سال برم فرصت مطالعاتی البته اگه خدا بخواد و بهم ویزا بدن.

 


موضوعات یادداشت



[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com